Poem
سروده ای از مهندس غلامرضا زهری برای برادرم
در اولین بهار بعد از اینکه ما را تنها گذاشت
بهار آمد گل دیرین نیامد
رفیق و یار مهر آئین نیامد
بهمراه بهار واپسین رفت
بهار آمد بهارآذین نیامد
سراغش جستم از ابر بهاران
جواب آمد به سیل اشک باران
شکوفه کاسه ی الماس گردید
تمام باغ از آن شد چراغان
شنیدم من بیام آسمان را
ز بستانی که شد آنسان درخشان
که هر گل رفت بازآید دوباره
به سیمای شکوفه در هزاران
در اولین بهار بعد از اینکه ما را تنها گذاشت
بهار آمد گل دیرین نیامد
رفیق و یار مهر آئین نیامد
بهمراه بهار واپسین رفت
بهار آمد بهارآذین نیامد
سراغش جستم از ابر بهاران
جواب آمد به سیل اشک باران
شکوفه کاسه ی الماس گردید
تمام باغ از آن شد چراغان
شنیدم من بیام آسمان را
ز بستانی که شد آنسان درخشان
که هر گل رفت بازآید دوباره
به سیمای شکوفه در هزاران
0 Comments:
Post a Comment
<< Home