Sunday, June 06, 2010

Poem

سروده ای توسط یکی از دانشجویان برادرم


Poem

سروده ای از مهندس غلامرضا زهری برای برادرم
در اولین بهار بعد از اینکه ما را تنها گذاشت


بهار آمد گل دیرین نیامد
رفیق و یار مهر آئین نیامد
بهمراه بهار واپسین رفت
بهار آمد بهارآذین نیامد
سراغش جستم از ابر بهاران
جواب آمد به سیل اشک باران
شکوفه کاسه ی الماس گردید
تمام باغ از آن شد چراغان
شنیدم من بیام آسمان را
ز بستانی که شد آنسان درخشان
که هر گل رفت بازآید دوباره
به سیمای شکوفه در هزاران